دموکراسی در جامعه بی‌دروغ ممکن می‌شود

 

دموکراسی در جامعه‌ای که دروغگوئی و پنهانکاری گسترده است امکان پذیر نیست. دروغ و ریا، پنهانکاری و رمز و راز در شرایط حکومت ترس و بی‌اعتمادی نهادینه می‌شود و نشانه جامعه‌ای خودکامه و استبدادی است.

دروغگوئی و ریا در جامعه به احتمال بسیار مربوط به نژاد، قومیت و ژن نیست. تا آنجا که می‌دانیم شاهدی وجود ندارد که دروغگوئی را اشخاص به ارث ببرند و یا خاص جامعه مشخصی باشد که مردمانش از آغاز دروغگو متولد شده باشند! دروغگوئی اکتسابی است. مردم در هر جامعه‌ای در موقعیت‌های خاصی دروغ می‌گویند و به سبب قرار گرفتن درشرائط اجتماعی و روابط خاصی به دروغگوئی عادت می‌کنند. بنابر این مسئله‌ای که باید موضوع جستار ما باشد این است که معمولا آدم‌ها در چگونه جوامعی و در چه رابطه هائی و در کدام شرایط دروغ میگویند؟ و چرا در برخی جوامع دروغگوئی و ریا نهادینه می‌شود؟

می‌دانیم که بیش از هر عامل دیگری حضور ترس و بی اعتمادی در روابط بین فردی و اجتمائی است که افراد را وادار به پنهانکاری، دروغ و ریا  می‌کند و اگر در جامعه‌ای ترس و وحشت، بی اعتمادی و ناامنی نهادینه شود دروغ و ریا راحت‌ترین ابزار برای کسب منافع فردی و گروهی، رسیدن به و یا ماندن در قدرت، تجاوز و ریاکاری و مطمئن‌ترین سلاح برای تنازع بقا شناخته خواهدشد. پس ما زمانی می‌توانیم در جامعه‌ای، فرهنگی شفاف، زبانی شفاف و رابطه‌هایِ انسانیِ شفاف داشته باشیم که ترس و بی اعتمادی در آن جامعه حاکم نباشد. (البته منظور ما در اینجا از ترس، ترس‌های به هنجار از عوامل و موقعیت‌های طبیعی یا تصادفی خطرناک و غیرمنتظره مانند مرگ، بیماری، زلزله، سقوط، قحطی، تصادف، جانورانِ خطرناک نیست.)  منظور ما از ترس، ترس و وحشتی است فراگیر و نهادینه شده در روابط بین فردی و اجتماعیِ مردمان که به خاطر خودکامگی و خودشیفتگی، زورمداری و قدرت‌طلبی، زیاده‌خواهی و بی‌عدالتی، بی‌اعتمادی و ناامنی و غلبه رفتارهای غریزی پدید می‌آید. ترس و وحشتی که یا از بالا، در خانواده از سوی والدین و در مدرسه و اداره از سوی مدیران و در یک جامعه بزرگ‌تر از طرف فرمانروایان قدر قدرت، زورگو، خودکامه و استثمارگر اعمال می‌شود. و یا در پائین، از طرف افراد و گروه‌های خودسر، خودشیفته، قانون شکن و ضد جامعه که همواره به خاطر ارضاء نیازهایِ غریزی، منافع شخصی و گروهی و رسیدن به قدرت، ثروت، زن و یا صرفا برای لذت از پرخاشگری و خشونت از هر گونه اعمال زور، خشونت و ترور، قتل و غارت، تهدید و ایجاد رعب و وحشت ابا ندارند. از این دو خاستگاه ترس که بگذریم به سه گونه ترس دیگر می‌رسیم، یکی در جامعه مدنی قانونمند که ترس از مجازات از طرف قانون، مجریان قانون، و دستگاه انتظامی و کیفری است. دومی ترس از طرد شدگی اجتماعی است زمانی که فرد در تضاد با قراردادهای عرفی و ارزش‌های اجتماعی قرار می‌گیرد. و البته سومی ترس از خدا و مجازات الهی و دینی، زمانی که فرد مرتکب گناه به خاطر میل یا عمل به حرام یا منکری می‌شود. و ششمین منبع ترس، ترس‌های درونی و آسیب شناختی است که ممکنست فرد را ناگزیر از دروغ و انکار، حتی دروغ گفتن به خود کند.

همه این ترس‌ها می‌توانند فرد یا جامعه را به کجرفتاری هائی مانند دروغ و ریا بکشانند؛ به خاطر ترس از آبروریزی، تجاوز و خشونت، مجازات فیزیکی، از دست دادن مال و ناموس، طردشدگی و محرومیت‌های اجتماعی و یا برای سوءاستفاده و تجاوز به حقوق دیگران است که مردم به دروغ متوسل می‌شوند. پس دروغ، پنهانکاری و ریا نشانه‌های بارز جامعه‌ایست که در آن ترس، ارعاب و وحشت و تجاوز به حقوق افراد حاکم است و این‌ها به نوبه خود نشانه‌های زورگوئی، قدرت طلبی، خودکامگی و استثمار حاکم در جامعه‌ای فاقد آزادی و دموکراسی است؛ و در جهان معاصر، این‌ها نیز به نوبه خود نشانه‌های جامعه‌ای ناایمن، متزلزل و در آستانه فروپاشی است. پس در واقع آزادی و  دموکراسی در جامعه‌ای می‌تواند متحقق شود که در آن پنهان کاری و دروغ به حداقل برسد. یا به عبارت دیگر در جایی می‌شود راست گفت و شفاف و صادق بود که ترس از دیگری وجود نداشته باشد . ترس از آسیب و زیان جانی، مالی، ناموسی، حیثیتی و نیز امکان طرد شدگی و از دست دادن آزادی، استقلال و دیگر حقوق و امتیازاتی از این دست است که آدم‌ها را ناگزیر از  دروغ می‌کند.

پس پیش شرط لازم برای متحقق شدن آزادی و دموکراسی در هرجامعه‌ای، شفافیت رابطه‌ها و زبانی است روشن و صریح با حداقل رمز و راز و ایهام و ابهام، تا اطلاع رسانی صادقانه و راستین میسر شود.

   شاید بتوان گفت که از مهم‌ترین عواملی که سبب می‌شود زبان یک جامعه شفافیت و صراحت خود را به تدریج از دست بدهد حضور همین ترس و بی‌اعتمادی در روابط اجتماعی مردمان آن جامعه باشد.                                                                                                                                 با این مقدمه شاید بتوان عواملی را یافت که در جامعه ما دروغگوئی و دوروئی و ریا را گسترش داده و تداوم آن را سبب شده‌اند. چرا دروغگوئی و ریا نهادینه شده؟ چرا زبان فارسی این همه رمز و راز و ابهام و ایهام دارد؟

گستره فاجعه

 یک ماه پیش جوان 20ساله ای با مادرش به من مراجعه کرد وقتی که در مورد مشکلش پرسیدم گفت که عادت به دروغگوئی پیدا کرده است. وقتی از او پرسیدم از کی تا به حال دروغگو شده است گفت از سه سال پیش که کارش را در بازار شروع کرده است .او می‌گفت:” در بازار نمی‌شود دروغ نگفت، همه به هم دروغ می‌گویند اما ناراحتی من از آنجاست که دروغگویی من از بازار، تجارت، تولید، فروش و سودجوئی فراتر رفته است و در مورد مسائلی که اصلا ارتباطی به سود، پول و قدرت ندارد هم دروغ می‌گویم، دیگر از دست خودم کلافه شده‌ام و به خودم هم دروغ می‌گویم.”

حالا می‌توان عمق فاجعه را حس کرد، وقتی که مردم حتی به خودشان هم دروغ می‌گویند.

 آن جوان می‌گفت در بازار نمی‌شود دروغ نگفت ،همه به هم دروغ می‌گویند! بازار که پر از کاسب حبیب خداست! و بازار قلب جامعه مصرف است. و جامعه مصرفی جامعه‌ای وابسته است. و جامعه وابسته، جامعه‌ای رشد نایافته و صغیر است. و جامعه صغیر مانند هر صغیری نیاز به قیم دارد. به عبارت دیگر جامعه‌ایست استبدادی و خودکامه. و در جامعه استبدادی ناگزیر ترس، بی اعتمادی و ناامنی حاکم است. و چرا؟ از چه زمانی جامعه ما چنین گرفتار شده است؟ البته بسیاری هم توانسته اند خود را از این بلیه در امان نگهدارند و با اکثریت همرنگ نشوند.

 زمینه های تاریخی:

سال گذشته سایتی پرونده‌ای در همین باب دروغ داشت و بنا به درخواست آن‌ها من هم مطلبی را تلفنی تقریر کردم که تکرارش در اینجا برخی نکات مربوط را روشن می‌کند:

“چندی پیش خبرنگار مجله نیوزویک در خاورمیانه، آقای اسلک، از من پرسید که “چرا زبان فارسی این‌چنین دربند دروغ و یا اغراق است. مسئله قابل تاملی است که دوست داشتم آن را از زبان یک ایرانی بشنوم و نه غیر” گیرم که غربیان خیلی مواقع زودتر از ما به خصائلمان پی برده‌اند. ولی او می‌خواست از زبان خودمان بشنود که حکمت دروغگوئی ما جماعت چیست. درست می‌گفت. واقعیت این است که زبان فارسی مملو از تعارف و مبالغه و گزافه‌گویی است که صورت آبرومند دروغ هستند. وقتی دیوان شعرای کلاسیک ایران را می‌خوانید به وفور با این واژه‌ها و عبارات مواجه می‌شوید، گو این که همه در تلاشند به نحوی از واقعیات حذر کنند یا حداقل، واقعیت را پشت واژه‌ها پنهان کنند که این هم شکل دیگر دروغ‌گویی است.

 روزگاری زرتشت سه شعار متعال «گفتار نیک»، «پندار نیک» و «کردار نیک» را به مردمان ایران زمین توصیه کرد و آن همه “دروج” را اهریمنی دانست. شاید در نگاه اول این‌گونه به نظر رسد که این سه شعار برآمده از ذات ایرانیان آن روزگار بوده است، اما به گمانم می‌توان از زاویه دیگری هم به ماجرا نگاه کرد. اصلا می‌توان پرسید، اگر ایرانیان چنین خصائل نیکی داشتند، پس چه نیازی بود که آن را در قالب شعار درآورند؟ احتمالا ماجرا این نیست. نیاکان ما شاید آرزوی گفتار، پندار و کردار نیکی را داشتند که در آن زمان احتمالا کیمیا بوده است! ده فرمانی که موسی از کوه طور آورد برای جلوگیری از بت پرستی، آدمکشی، زنا، دشمنی با همسایه و…. بود که لابد در جامعه آنروز رواج داشت. ممکنست دروغ و ریا و کژاندیشی در ایران باستانی ما هم رواج داشته است؟

اگر چنین بوده، چه علتی داشته است؟ به کتاب سیاست ارسطو که نگاه کنید بخشی را به شرح خودکامگی در ایران آن زمان اختصاص داده و حتی اعتقاد داشته که حکومت‌های خود کامه در سایر جوامع جهان آن روز از سیستم خودکامه ایران الگو برداری می‌کردند! در ضمن می‌دانیم که داریوش کبیر یک سیستم جاسوسی – اطلاعاتی درست کرده بود که به “چشم و گوش‌های شاه” مشهور بودند، که به احتمال زیاد یکی از مهم‌ترین نوآوری‌های اندیشه سیاسی! و شاید نخستین الگو و سرمشق سازمان‌های اطلاعاتی و جاسوسی امروز جهان؛ سیا، موساد، MI5، ,MI6 و جد اعظم “برادر بزرگ‌تر” در رمان “1984” جرج اورول بوده است. ضمنا می‌دانیم که نه تنها حکومت‌ها بلکه فرقه‌ها نیز دستی در ارعاب و ترور مخالفان خود داشتند. به طوری که دومین نوآوری ما در این زمینه حشاشیون قلعه الموت بودند که ترورهای سیاسی در زبان انگلیسی از همین واژه (assassin) گرفته شده است. در ضمن همواره بازار اتهام زندیقی و تکفیر هم که رواج داشته و مردم جرئت نداشتند از اعتقادات و اندیشه‌های واقعی خود چیزی بر زبان آورند که؛ زبان سرخ سر سبز را به باد می‌داد.

سوابق خود سانسوری،

 یکی از نمونه‌های فوق‌العاده جالب در متون فارسی، مقدمه‌ای است که «عزیز نسفی» بر “کشف الحقایق” نوشته‌است. عنوان کتاب به مخاطب چنین القا می‌کند که قرار است از حقایقی یا رازهایی پرده بردارد، اما چه انتظار عبثی! نویسنده در همان مقدمه به جد می‌نویسد: « …سعدالدین حموی از تو حکایت می‌کرد… می‌گفت که معانی که من در چهارصد پاره جمع کتاب کردم عزیز آن جمله را در ده رساله جمع کرده و هر چند که من در اخفا و پوشیدن سعی کرده‌ام او در اظهارکوشیده اندیشه می‌کنم که مبادا از این رهگذر ناجنسی آزاری به او برساند. » پس عزیز به این نتیجه می‌رسد که «…آنچه اختیار این درویش است در این کتاب ذکر نکردم تا نظر نامحرمان بر آن نیفتد…» به این سبب که از عوام به ایشان ملامت و زحمت بسیار رسد. پس تدبیر ایشان آن است که زبان نگه دارند و یا به دیوانگی خود را مشهور گردانند. بنابراین در کتاب خود هیچ حقیقتی از افکار و اعتقادات خویش ننوشته‌است. آن‌قدر می‌ترسد و آن‌قدر خطر احساس می‌کند که نمی‌تواند هیچ حقیقتی را بیان کند و بنابراین فقط نقل قول می‌کند.
یا نمونه دیگر حاشیه بوعلی‌سینا بر کتاب معراج‌نامه‌ای است که آن را برای دوستی محرم نوشته تا به دست نامحرمی نیفتد. چرا که بوعلی می‌ترسید بخشی از تفسیر وی بهانه‌ای برای بهانه‌جویان و های و هوی هیاهوطلبان فراهم کند.
به‌راستی که رمز و راز زبان و هنر فارسی شگفت‌آور است و این پرسش را به وجود می‌آورد که چرا ما در زبان و هنرهایمان این چنین از واقعیت می‌گریزیم و پناه می‌بریم به تجرید و عناصر غیرواقعی و یا غیرزمینی. به عبارتی، هر آن‌چه زمینی و ملموس است، در نظرمان بی‌ارزش جلوه می‌کند و آن‌چه غیر طبیعی است، ارزشمند تلقی می‌شود. مثال دیگر آن هم هنر مینیاتور است که هیچ پایبندی به واقعیت عینی ندارد؛ آدم‌ها بزرگ‌تر از درخت و درخت، بزرگ‌تر از کوه تصویر می‌شود. چه دروغ زیبایی! مثل همان تعارف‌های ما می‌ماند که رفته‌رفته جنبه زیبایی‌شناختی پیدا کرده‌است و همچون دُر و جواهر از کلام ایرانیان بیرون می‌ریزد. این مسائل را می‌توان از زوایای مختلف و در چارچوب نظریه‌های مختلف تحلیل کرد، اما شخصا علاقه دارم که رابطه‌ای میان استبداد و پرده‌پوشی و استبداد و دروغ برقرار کنم، آن‌چنان که «ژاک رانسیه»، فیلسوف فرانسوی می‌گوید، میان دموکراسی و عریانی و شفافیت رابطه مستقیمی وجود دارد. سخن پوشیده، مبهم و پر رمز و راز بیش از هر چیز دیگر نشانه حضور استبداد و غیاب آزادی است. آن‌چه در ایران همواره وجود داشته، ممنوعیت تفکر بوده‌است و اگر در فرهنگ‌های دیگر اول از هر چیز به تابوهای عمل جنسی و … اهمیت می‌دادند، در ایران تفکر و اندیشه تابوی اصلی بوده‌است. پس چه توقعی است اگر در این شرایط دروغ و دروغ‌گویی رواج پیدا نکند؟ آدم‌ها سخن راست نمی‌گفتند چرا که می‌ترسیدند؛ ترس از مجازات، ترس از دست دادن منافع و یا ناموس، همه این‌ها در پدید آمدن خصلت دروغ‌گویی موثر بوده‌اند.
در مقاله «ریشه‌های خودکامگی در ایران» که چند سال قبل منتشر شد  مقایسه‌ای میان فرهنگ‌های ایران و یونان با استناد به متون  تاریخ قدیم کرده بودم. همان گونه که ذکر شد ارسطو بر این باور بود که خودکامگی، مخصوص ایرانیان بوده‌است و سایر ملل از ما تقلید کرده‌اند. البته که استبداد همه جا و از جمله در یونان و رم هم بوده است، اما فرق است میان خودکامگی و استبداد. دو نوع شیوه حکومت‌داری متفاوت است و تنها یک پادشاه خودکامه می‌تواند همه تصمیم‌ها را به صورت فردی اتخاذ کند، نه یک فرمانروای مستبد که طبق قانون و آن هم فقط در زمان جنگ و در جبهه می‌توانست چنین کند. ولی متاسفانه شاهان و فرمانروایان ما همه وقت و در همه جا خودکامه بوده‌اند. پس شگفت‌آور نیست که اگر دروغ در فرهنگ این مردم ریشه بدواند. دروغ و رمز و راز و تعارفات بی پایه‌ای که شاید از حکومت مغولان و تیموریان در ایران تثبیت شده‌است. البته تقیه هم برای برخی بهانه می‌شد تا بر سر همه دروغ‌ها و ریاکاری‌های خود کلاه شرعی بگذارند.

فرقه‌ها و مذاهب راز مدار-

جالب است که برخی مذاهب و فرقه‌ها از عهد باستان نه تنها با “رمز و راز” عجین بودند بلکه معابدشان زیر کلیساهای مسیحی کشف شده. شاید معابد میترائی مانند زور خانه‌های ما، باید زیر زمینی بنا می‌شدند. رمز و راز از میترائیسم و مانویسم به عرفان ما می‌رسد که پس از مغول در فرهنگ ایران بسیار گسترده می‌شود. و رمز و راز، پوشیدگی و حجاب و امر پنهان هم تقدس می‌یابد و هم از طریق شعر عرفانی و سبک هندی در زیبائی شناسی محوریت پیدا می‌کند.

 ساختار شخصیتی غالب در جامعه  

به دلیل غلبه ساختار خودکامگی در سیستم سیاسی و اجتماعی ایران، نفوذ مذاهب ثنوی‌اتی و فرقه‌های عرفانی راز مدار و نهادینه شدن ترس و بی‌اعتمادی و فقدان تساهل، اندیشه و اعتقادات متفاوت و بیان آن‌ها ممنوع می‌شود. و در جامعه‌ای که اندیشیدن و بیان اندیشه ممنوع می‌شود سبک زندگی به سوی غریزه و رفتار غریزی و احساسی گرایش پیدا می‌کند .

لااقل می‌توان گفت که در هفت، هشت قرن گذشته در جامعه ما تولید اندیشه نزدیک به صفر بوده است، به ندرت اندیشمندی داشتیم که حرفی بزند که قابل توجه باشد، اختراع و اکتشافی هم به آن شکل نداشتیم و زندگی‌مان در حد خوردن، خوابیدن و لذت‌های غریزی بوده است. از طرف دیگر هم به یک افراط و تفریطی رسیدیم که عرفان زندگی گریز بوده و از ترس افتادن در افراط لذت غریزی، طرد جهان کردیم ،گوشه خانقاهی یا در معبدی وسط بیابان.

زمانی که افراد لذت‌های غریزی را به افراط می کشانند آن وقت به هر صورتی باید به خواست‌های آنی‌شان برسند و وقتی می‌خواهند به خواست‌های آنی‌شان برسند، در مقابل خواست‌های دیگران قرار می گیرندو تضاد منافع پیدا می‌کنند؛ بنابراین برای آنکه به آنچه می‌خواهند برسند دروغ می‌گویند و ریاکاری می‌کنند؛ یعنی جامعه خود شیفته می‌شود پس یک مشکل دیگر ما در این جامعه خودشیفتگی یعنی شخصیت خود شیفته و بازیگر (هیسترویونیک)و ضد اجتماعی (پسیکوپات) است.

یعنی غالب افراد به خاطر منافع شخصی، زیاده خواهی، قدرت طلبی وارضای امیال فردی خود هر نوع قانون و قرارداد اجتماعی و معیار اخلاقی را زیر پا  می‌گذارند و همه این ارزش‌ها را مهمل می‌شناسند.

اگر راجع به ارزش و اخلاق، دین داری و معنویت هم حرف بزنند فقط ادعاست. آن‌ها بیش از آنکه دین‌دار باشند، دین فروشند، معنویت فروشند و خود محورانه به حقوق دیگران تجاوز می‌کنند، می‌بینیم که تعدادی از جوانان ما امروز این الگوی، مبتذل، خود محور و ضد اجتماعی را الگویی مناسب برای زندگی یافته‌اند و هرکس  از ارزش و اخلاق حرف بزند به (ببو گلابی) توسط آن‌ها متهم می‌شود. دروغ از بازار پول و قدرت آغاز و به اوج خود رسیده است و تعفنش دارد خود جامعه را خفه می‌کند. دیگر هیچ کس به هیچ کس اعتماد ندارد، حتی مادر و فرزند. دروغ، ریا و فریب سبک غالب زندگی روزمره شده است.

البته این به آن معنا نیست که همه این جامعه دچار گرفتاری شده باشد. حتی در  همه گیری‌های گسترده وبا و طاعون نیز تمامی افراد جامعه مبتلا نمی‌شوند زیرا زندگی می‌باید تداوم یابد؛ بنابراین همه ایرانیان هم گرفتار بیماری اخلاقی، دروغگویی، ریا و فریبکاری نیستند. خود را از این آلودگی حفظ کرده‌اند. هر چند ممکن است رنج بسیاری متحمل شده باشند.

 به همین جهت است که می‌توان گند دروغ و ریا را استشمام کرد. اگر همه به این فرهنگ دروغ و ریا خو کرده بودیم این حرف‌ها زده نمی‌شد. در مورد برخی از علل و عوامل آن صحبت می‌کنیم تا لااقل با انتشار آن کسانی که در مرز راست و دروغ قرار گرفته‌اند، آگاه شوند. ابتذال اخلاقی واقعا کلافه کننده شده است. لااقل من در تمامی عمرم شاهد چنین گستره‌ای از دروغ نبوده‌ام!

یک نظر

  1. به نقطه بسیار حساسی دست گذاشته اید.نه تنها در جامعه ای که دروغ باشد، دمکراسی نخواهد بود، بلکه توسعه یافتگی هم از آن جامعه فرار می کند.بیمورد نیست که سازمان ملل متحد درجه توسعه یافتگی ملت ها را با درجه شفافیت(transparancy)در آن جامعه یکی دانسته است.

دادن پاسخ به محمدرضا لغو پاسخ

ایمیلتان منتشر نمیشوذفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *

*

x

حتما ببینید

نامه ریاست انجمن بین‌المللی روان‌کاوی (IPA)

Dear Dr. Mohammad Sanati,I am writing in my capacity as President of the International Psychoanalytical ...