نوستالژیای متفاوت نسل‌ها

نوستالژی دهه 60

مفهوم نوستالژیا به لحاظ تاریخی چگونه تعریف می شود؟ نوستالژیا در اغاز یک بیماری روانی محسوب می شد اما چه شد که از شمول بیماری خارج شد و وارد فرهنگ جوامع شد؟

نوستالژیا در اصل واژه ای یونانی به معنای «درد غربت» و «سودای بازگشت به وطن» داشتن است. نوستالژیا مفهومی «هومر»ی است که اول بار در کتاب «اودیسه» با آن مواجه می شویم.«اولیس» قهرمان اودیسه، پس از جنگ «تروا» دلتنگِ خانه و زندگی و خسته از جنگیدن بود و شوق بازگشت نزد همسر و فرزند و کاشانه خود داشت و در راه باز گشت که بیشتر اوقات روی دریا بود،.خدایان هر بار ماموریتی تازه به او می دادند که رویاروئی دیگری با جنگ و مرگ بود.

 نوستالژیا در 2-3 قرن پیش، به عنوان یک بیماری  و در آغاز در سربازان شناخته شد و باز هم به سبب دوری از خانه و کاشانه و به معنای غم و درد غربت و دلتنگی ای است که افراد بعد از دور شدن از خانه و مکانی آشنا به آن مبتلا می شوند.این مسئله که نوستالژیا را می توان به عنوان یک بیماری روانی تلقی کرد از قرن هفدهم و بعد از بروز افسردگی در سربازان سوییسی مطرح شد.در جنگهای داخلی آمریکا و جنگهای اروپا سربازان و به خصوص سربازان سوییسی دچار نوعی افسردگی می شدند و جنگیدن برای آنها سخت می شد. مشغولیت ذهنی آنها تمایل برای بازگشت به گذشته و کاشانه خود بود و وقتی چیزهایی درباره گذشته آشنای خود می دیدند و یا می شنیدند، روحیه می گرفتند. امروزه اما مفهوم نوستالژیا برای بیان یک بیماری به کار نمی رود و حتی واژه Homesickness هم که تا چهل سال قبل در کتب و متون روانپزشکی به عنوان توصیف یک بیماری به کار می رفت، بیماری جداگانه ای تلقی نمی شود بلکه از مصادیق اختلال سازگاری و مشکل فرد برای کنار آمدن با مشکلات و بحران های زندگی است.. احساس دلتنگی برای وطن که در دنیای امروز در میان مهاجران از کشوری به کشور دیگر بسیار دیده می شود،در روانپزشکی به عنوان یک اختلال سازگاری شناخته می شود.

نکته دیگر اینکه غیر از مفهوم منفی و بیمارگونه واژه نوستالژیا که به معنی درد و غم و دلتنگی برای گذشته است، نوستالژیا واجد احساسی لذت بخش نیز هست. در این مفهومِ لذت بخش، نوستالژیا به معنای “سودای گذشته” است. در اینجا یادآوری خاطرات گذشته و آرزوی تکرار تجربه گذشته به آدمی لذت و شادمانی می بخشد. درواقع نوعی میل به بازگشت، به  دوران جوانی  و کودکی به خاطرات شیرین گذشته است. اما، در این میل به بازگشت هم دردِ غربت و هم لذت تجربه گذشته و شوق بازگشت به گذشته وجود دارد. بنابرین لذتی همراه با افسوس و دریغ است.

می‌توان نوستالژی را حسی علیه مدرن شدن تعریف کرد؟ به قول آلکس کالینیکوس هر نسلی از مدرنیته خود خسته می شود و سودای بازگشت به گذشته و دلتنگی برای تجربه گذشته دارد.

فکر می کنم بهتر است واژه مدرنیته را به عصر مدرنیته اختصاص دهیم که با مدرن به معنای پدیده های جدید و تازه است تفاوت دارد. البته که غالبا پدیده های تازه روزی کهنه می شوند و فرسوده و ملال آور. من به جای خسته شدن از مدرنیته می گویم گاهی مردم از کهنه و فرسوده و منسوخ رویگردانند و گاهی به عکس از تغییر و تازگی می هراسند و در برابر آن مقاومت می کنند. در این مورد دوم باید گفت مردمان یا جوامعی ممکن است از همعصر شدن با زمانه خود اجتناب کنند. و گاهی هم بنظر می رسد که ناگزیردوران و سبک زندگی تازه را پذیرفته اند ولی زود از آن و یا از همعصر شدن با زمانه خود خسته می شوند و لذا تمایلِ بازگشت به گذشته و یا مکان هایی را دارند که در گذشته برای آنها آشنا بوده و به آن خو کرده بودند.

دیگر اینکه نوستالژیا دو وجه دارد. از یک طرف نوستالژیا را می توان به طلب و سودای حالتی اطلاق کرد که فرد قبلا آن را تجربه کرده و در وجه دیگر، حالتی است که فرد شخصا موقعیتی در گذشته را تجربه نکرده بلکه تجربه اش یا نیابتی است و یا اسطوره ای. در تجربه و یادگیری نیابتی ، دیگری تجربه کرده ما از او می آموزیم. ولی تجربه اسطوره ای، خاطره ای اسطوره ای، بصورت شایعه و یک کلاغ چهل کلاغ، از نسلی به نسلی منتقل شده؛ سینه به سینه. و گاهی در دوره ای فرد یا جامعه برای جبران کمبود ها و نیاز های خود بیش از پیش آن را شکوهمند و آرمانی می کند و در قالب «عصری طلایی» به  اعتقادی خلل ناپذیر تبدیل می شود که بیش ازآن چه جلوی چشم خود می بیند  به  حقیقت آن باور می کند و سودای رسیدن به را آن دارد.

درواقع فرد از گذشته تاریخیِ سرزمین خود اسطوره پردازی می کند و بعد به آن اسطوره نوستالژی پیدا می کند؟

بله. به عنوان مثال این مسئله که ایرانیان در زمان امپراطوری هخامنشیان و ساسانیان یا سلجوقیان و صفویان و پیش از آن ها، واجد قدرت و عظمت و سروری بر جهان بوده‌اند مبتنی بر برخی شواهد تاریخی است، ولی سلطه بر مردمان دیگر با تصور این که ما همه چیزمان بهتر و برتر از دیگران بوده و  والا ترین معنویات و علوم و فنون و هنر ها از گذشته تاریخی ما برخاسته که می تواند برای همه زمان ها کاربرد داشته باشد!! اغراق آمیزونوعی اسطوره‌پردازی از گذشته تاریخی ما است!!.فارغ از اینکه فرد خودش موقعیتی را در گذشته تجربه کرده باشد و یا موقعیتی را تجربه نکرده و مبتنی بر یک حافظه تاریخی و اسطوره ای تجربه دیگران درباره آن موقعیت به او منتقل شده باشد. این گونه نوستالژی زمانی در ذهن فرد یا جامعه غالب می شود که احساس خواری و بدبختی و فلاکت می کند و جامعه دوران فترت و درماندگی را تجربه کرده، مانند بدبختی های ما از آخر صفویه تا پایان قاجاریه و شکست ها و از دست دادن سر زمین و فقر و بیماری و جهل و تعصب و غیره که در دوران مشروطه و بعد، نوستالزی عصر طلائی موتوری می شود برای رسیدن به همان سروری گذشته. پس نوستلژی به چیزهایی که گذشته داشته و امروز ندارد و آنها را طلب می کند. جنبه مثبت این گونه نوستالژی، هر چند اغراق آمیز و اسطوره ای، ولی توده ها را به حرکت در می آورد که به نو سازی ایران بپردازند، و پس از این آگاهی بود مانند شعر میر زاده عشقی که “این خرابه ویران نه ایران ماست  این خرا به ایران نیست، ایران کجاست؟” و همانند این ها که از پس شکست جنگ های ایران و روسیه آغاز شد و ادامه یافت..

اما یک مثال می زنم. سالهای آغازین دهه 50 در ایران بعد از بالا رفتن قیمت نفت و فروش خوب نفت ایران،تاحدودی رونق اقتصادی شکل گرفت و تمایل به مصرفِ بیشتر در ایرانیان ایجاد شد. درچنین وضعیتی چرا به یکباره جشن های دوهزاروپانصد ساله برگزار می شود و از نوستالژی امپراطوری های گذشته ایران سخن گفته می شود؟

دقیقا چون وضعیت اقتصادی مردم کم و بیش خوب شده بود، این نوستالژی که حکومت درپی ساختن آن بود از سوی مردم و روشنفکران پذیرفته نشد. نپذیرفتن و مخالفت با جشن های دوهزارو پانصد ساله فقط به علت مخالفت سیاسی با حکومت پهلوی نبود، بلکه مردم در آن دوره احساس فلاکت نداشتند و لذا به جای اینکه نوستالژی عظمت سروری و امپراطوری های گذشته را داشته باشند، نوستالژی زمانی را داشتند که اوضاع اقتصادی شان چندان خوب نبود و با سختی زندگی می کردند.  نوستالژی مانند اشتیاق همواره برای چیزی است که نداریم در واکنش به فقدان و نبود چیزی است. مانند نوستالزی کمون اولیه، نوستالژی کویر! نوستالژی بازگذشت به روستا (در شعر سپهری یا بازگشت به کویر و قنات در نوشته های شریعتی و آل احمد…)

یعنی می توان این الگو را برای نوستالژی به دهه شصت که دو سه سالی است خود را در برخی نوشته ها و فعالیت های شبکه های اجتماعی نشان می دهد، پذیرفت؟ چراکه چندسال گذشته شاهد اوج زندگی مصرفی و وارداتی و وارد شدن سبک های نوین زندگی و تجربه آن توسط جوانان در شهرهای بزرگ ایران بوده ایم. آیا نسل بزرگ شده در دهه شصت، از نوع زندگی امروزی خود خسته شده و به تجربه خود در دهه شصت که چنین الگوی مصرف و سبک زندگی ای در دسترش نبود نوستالژی پیدا کرده؟

بله. افراد بسیاری از وقتها اگرچه در رفاه زندگی می کنند اما برای دورانی که رفاه نداشتند هم ممکنست دلتنگ شوند! ” یاد آن روز ها به خیر که از مدرسه در می رفتیم و فردایش آقا ناظم با ترکه انار می زد کف دست یخ زده مان” و قاه قاه با هم از این یاد آوری گذشته کودکی می خندند! و این جمله هم خیلی آشناست که بسیاری می گویند:«امروزه همه چیز فراوان و در دسترس است اما گذشته به رغم اینکه این مقدار رفاه نبود اما زندگی بیشتر خوش می گذشت.» گویی نوستالژیِ فقر در گذشته هم برای بعضی وجود دارد. گفتم آدم همیشه در اشتیاق و آرزوی چیزهایی است که امروز ندارد. واقعیت این است که انسانها اشتیاقی برای چیزهایی که هم اکنون در دسترس خود دارند، ندارند  چون این ها را دارند.  .اولیس در اودیسه برای رسیدن به همسر و فرزند و کاشانه خود دلتنگی می کرد.در زمان ما هم مثلا آهنگ های دهه چهل و پنجاه یا همان اهنگ های سازوضربی کافه ای مثل ترانه های آغاسی برای برخی نوستالژیک است همانطور که موسیقی بیتل ها برای اروپایی ها  نوستالژیک و البته لذت بخش است.

به نظر می رسد نسلی که نوستالژی دهه شصت دارد و به عنوان نسل بعد از انقلاب می توان از ان نام برد، حتی نوستالژی نسل قبل از خود را با خود حمل می کند.گویی نسل دهه چهل و پنجاه، نوستالژی خود را قبل از انقلاب جا گذاشت و فضای ایدئولوژیک بعد از انقلاب به او اجازه نداد که خاطره جمعی اش را با خود حمل کند. اما نسل بعد از انقلاب حتی نوستالژی شخصیت های فیلمفارسی را که خود تجربه اش نکرده، زنده می کند و درباره‌اش می نویسد و حرف می زند. گویا این نسل نه تنها نوستالژی خود که نوستالژی نسل قبل از خود را هم که تجربه نکرده دارد…

اما باید در نظر داشت که نوستاژی دوران کودکی و جوانی با نوستالزی دورانی خاص اشتباه نشود. از دهه شصت و نوستالژی های دهه شصتی ها که صبت می شود، شاید عمده اش خاص همان نسل و یاد آوری دوره کودکی و نوجوانی آنها باشد و مسن تر ها و جوانتر ها آن را احساس نکنند. این یک نکته و نکته دیگر این که در انقلاب یک گسست تاریخی اتفاق افتاد به گونه ای که نسل انقلابی احساس می کرد هرآنچه دارد را باید دور بریزد حتی ثروت خود را. هرچیزی که زمانی برای او لذت بخش بود به ناگاه برایش مبتذل شد. زمان گذشت و امروز همان چیزهای مبتذل، برای او نوستالژیک شده است. در دهه شصت و اوایل دهه هفتاد صحبت کردن از فردین و فیلم های فارسی نهایت ابتذال بود درحالیکه امروز نوستالژیک و لذت بخش شده است.

این درست است که نسل بعد از انقلاب و دهه شصتی ها، خاطرات نسل قبل از خود را به صورت مستقیم تجربه نکرده اند اما آن تجربه را به صورت نیابتی کسب کرده اند و تجربه دیگران به آنها منتقل شده است. شاید پدر و مادرهای آنها از خاطراتی صحبت می کنند که یادآوری آن درحال حاضر برای آنها لذت بخش است درحالی که قبلا اشتیاقی به آن نداشتند و این اشتیاق امروزین را با شدت و حدت بیشتر به فرزندان خود منتقل می کنند. بنابراین به نظر می رسد که شاید بخش اسطوره ای فرهنگ ایرانی بیشتر از بخش واقعیت بین  آن است. حافظه اسطوره ای بر حافظه تاریخی غلبه دارد.

خب اگر اسطوره سازی نشود حس هویت مشترک و خاطره جمعی هم نسبت به آن ایجاد نمی شود؟

اگر می‌گویم اندیشه اسطوره ای  بدان معناست که نوع تفکر یک جامعه، تفکر اسطوره ای و دور از واقعیت است. محوریت این تفکر اسطوره ای فرار از واقعیت است. روشنفکر دهه چهل ما اسطوره اندیش بود چراکه غالبا یا واقعیت را انکار می کرد و یا نمی دید و افسانه پردازی می کرد. حتی برخی از روشنفکران دهه چهل،آنقدر از واقعیت دور بودند که نه فقط درگیر اسطوره که گویی دچار توهم بودند. چه شده بود که همه ما آنگونه فکر می کردیم؟ گویی به ناگاه یک فکر و یا یک باور وارد جامعه شده بود و جامعه به مانند  یک اپیدمی، گرفتار و در این مورد  پذیرای آن شده بود. این اسطوره ها برای آن دوران گوئی عین واقعیت بودند! اگر یکی آن را باور نمی کرد نابهنجار یا حتی دیوانه تلقی می شد. درحالیکه ارتباط آن پدیده با واقعیت بسیار کم بود. ولی باور به ان، هنجار جامعه شده بود!  این که میی گوئید اگر اسطوره سازی نشود یک خاطره جمعی پدید نمی آید؟ برای توده ها در غالب جوامع واقعیتی است. چون توده ها بیشتر اسطوره اندیشند. ولی در جوامع اسطور ه اندیش و پیشا مدرن ، اسطوره اندیشی در قشر تحصیلکرده و حتی متجدد جامعه هم قاعده است. بنابراین روشنفکر مدرن دچار مشکلی اخلاقی می شود که آیا باید بر طبل اسطوره پردازی بکوبد و یا به روشنگری و حقیقت گوئی!

ردپای این نگاه اسطوره ای را در نوستالژی نسل بعد از انقلاب به دهه شصت هم می بینید؟

نگاه اسطوره ای اینجا هم وجود دارد.اما شاید لازم باشد برای درک این اپیدمی اسطوره به مثابه پدیده ای واگیر دار، به مفهومی اشاره کنم. در قرن هجدهم رومانتیسیست ها هم تاکید زیادی روی مفهوم نوستالژیا داشتند. اما مفهوم فراگیر تر ی که به آن اعتقاد داشتند ” جهان بینی” یا ولتنشونگ بود می گفتند در هر دوره ای نوعی جهان بینی به وجود می آید که در ذهن همه اقشار جامعه تاثیر می گذارد و به یکباره همه متفکران و هنرمندان و آحاد جامعه از آن زاویه به جهان اطراف خود می نگرند و به ناگاه همه تحقیقات علمی، پژوهش های ادبی و…یک شکل می شود. شاید این گونه گسترش یافتن نوستالزی و همه گیر شدنش در جامعه را مانند همه گیر شدن یک “جهان بینی” به ان مفهوم رومانتیسیستی بتوان درک کرد.این باور شاید در زمان رومانتیسیستها تنها برای آنها مفهوم داشت اما در یک قرن گذشته بسیار قابل لمس و ملموس شده است. در گذشته جوامع با سرعت کمتری تغییر می کرد اما اکنون سرعت تغییر بیشتر است و لذا امکان بیشتری هم برای بررسی و تحلیل مُد شدن یک تفکر و دِمده شدن آن وجود دارد. «مُد» را درنظر بگیرید. زمانی شلوار جین لباس طبقه کارگر و فقرای جامعه بود اما درحال حاضر جین پوشی مصداق خوش تیپی محسوب می شود. یا اینکه شاید این روزها زیاد دیده باشید که افراد با لباس ورزشی به مهمانی می روند و این شیوه لباس پوشیدن همچون یک بیماری مسری درحال ازدیاد است. مفهوم نوستالژیای جمعی هم به این معنا که یکباره در یک دوره، نسلی نسبت به دوره ای خاص احساس دلتنگی می کند، از جنس همین مد شدن است. یکباره پخش می شود و توسط افراد پذیرفته می شود و خاطره اش حتی برای آنهایی که آن را تجربه نکردند هم ایجاد می شود. مثلا در دهه چهل و پنجاه به ناگاه فرح پهلوی به قهوه خانه و زورخانه و نقاشی های قهوه خانه ای و زورخانه ای علاقه نشان داد. شعبان بی مخی هم وجود داشت و زورخانه ای داشت و ملکه را به زورخانه اش دعوت می‌کرد. به یکباره هنرمندان نقاش به قهوه خانه ها و زورخانه ها و سقاخانه ها جلب شدند. گویی عصاره و تبلور فرهنگ ایرانی در زورخانه و قهوه خانه وجود داشت و بس! تا قبل از آن دوره اگر کسی به زورخانه و قهوه خانه می رفت اسمش «لات» بود. ولی با مد شدن قهوه خانه و زورخانه رفتن، به یکباره جوانان طبقه بالاف برای خوردن دیزی که غذای فقرا محسوب می شد به قهوه خانه های جنوب شهر گسیل شدند. دیزی خوری مد شد و به نوستالژی یک نسل تبدیل شد.به ناگاه دیزی خوری مساوی روشنفکر بودن و فرزند عصر خود بودن شد. این نوستالژی دهه شصت هم که امروز از آن می گویید می تواند متاثر از این گونه اپیدمی فرهنگی باشد.

باومن تعبیری دارد که می گوید:«شهرهای مدرن محل ملاقات غریبه ها است.» آیا می توان به تاسی از باومن گفت که ریتم تند زندگی در شهرهای امروزی و فردگرا شدن بیشتر آدم ها،ناخودآگاه خاطرات زندگی در دهه شصت که شهروندان ارتباط صمیمانه تر و نزدیکتری با یکدیگر داشتند و در این میان عامل وحدت بخشی به نام جنگ هم انها را به هم نزدیکتر می کرد، در ذهن انها زنده کند و تمایل تجربه مجدد آن را داشته باشند؟

من البته عناصر این نوستالژی دهه شصت را هنوز ندیده‌ام و درک نمی کنم. اما در دهه شصت به رغم اینکه مردم به هم نزدیکتر و روابط شان صمیمانه تر بود اما در حس ناامنی متاثر از جنگ زندگی می کردند. من هنوز  نمی‌ دانم که مشخصا چه چیز دهه شصت برای نسل بعد از انقلاب نوستالژی شده است. هنوز نمی دانم این نسل بیشتر کدام ابژه ها و خاطرات دهه شصت را به خاطر می آورند و برای آنها لذت بخش است.

بخش اعظم این نوستالژی به عناصری برمی‌گردد که این نسل از تلویزیون دیده است. مثلا کارتون های دهه شصت اکنون همه جزو نوستالژی بچه های آن نسل است. کارتون هایی همچون هاچ زنبور عسل و خانواده دکتر ارنست و…که البته در آنها اغلب قهرمان اصلی داستان، از خانه و کاشانه دور افتاده و درپی رسیدن به گم شده خود بود. انگار بچه های آن دهه نوستالژی و حسرت رسیدن به یک گذشته لذت بخش را از ورای دیدن برنامه های تلویزیون آموخته‌اند؟

بنظر می رسد، کارتون هایی که در دهه شصت پخش می شده، واجد نوستالژی هومری بودند. شخصیت های اصلی این داستانها تفاوت زیادی با اولیس در اودیسه نداشتند و شوق بازگشت به خانه و کاشانه در همه آنها دیده می شده یا شوق یافتن گمشده و از دست داده. اما چرا و چگونه امروز می توان به دهه شصت نوستالژی داشت؟ شاید ترس از جنگ واجد چنین حسی باشد. واقعیت این است که نمی توان خاطره جنگ و جنگیدن را از دهه شصت گرفت. چه برای آنهایی که به جبهه ها می رفتند و می جنگیدند و چه برای دیگرانی که در شهرها با شنیدن صدای آژیر قرمز می ترسیدند و راهی پناهگاه ها می شدند. جنگ جنبه های گوناگون دارد و نوستالژی دوران جنگ تحلیل های گوناگون. برخی خاطرات تلخ و درد آور و هراسناک و برخی هم خاطره پیروزی و فداکاری و همانطور که گفتید اتحاد. ولی بهر حال آنچه در طول هر جنگی بیشتر تجربه می شود، خاطره نا امنی و از دست دادن و تهدید زندگی است.

یعنی می خواهید بگویید که نسل بزرگ شده در دهه شصت، امروز حس ناامنی ناشی از جنگ که بعضا در رسانه ها درباره آن صحبت می شود را نزدیک خود و واقعی می بیند؟

احتمالا. در یکسال اخیر در رسانه ها بسیار درباره جنگ و آمادگی جنگی و پاسخگویی به هر حمله نظامی و مقابله با تحریم های اقتصادی سخن گفته شده است. مضاف براین اعمال تحریم های اقتصادی علیه ایران به هرحال ناپایداری اقتصادی را همراه داشته است و تهدید های رسانه ای از اسرائیل و آمریکا. از طرف دیگر این نسل مثل نسل دهه چهل و پنجاه نیست که آن چنان پایبند به ایدئولوژی های خاص باشد و آرمان اندیش که تحمل برخی اتفاقات و رویدادها برایش راحت تر صورت گیرد.

اما در ظاهر چنین نیست و نوستالژی دهه شصتی ها بیشتر وجه لذت بخش دارد تا ترس از تکرار ناامنی؟

ببینید! نوستالژی امروز به دهه شصت برای نسلی که در دهه شصت کودک و نوجوان بود، از یک سو نوستالژی کودکی و نو جوانی نسل دهه شصتی که نباید با نوستالژی جمعی اشتباه گرفته شود. از سوی دیگر سرشت اودیسه ای هم دارد. یعنی دوره ای که خانه و خانواده ملجاء امنیت بود. شاید این امنیت است که با این تهدید ها، امروز جایش خالی است. انتشار و فروش بالای کتابچه ای به نام «یادتونه» که چیزی نیست جز چند تصویر و یادآوری خاطره ساده چه معنایی دارد؟ جز اینکه پیام زندگی و تداوم زندگی است؟ این نسل می خواهد بگوید که بگذارید آرام و بی دغدغه زندگی کنم. ببینید اگرچه محور تفکر انقلابی دهه 50 بازگشت به گذشته  بود، ولی به دلیل ضرورت های جنگ بود و یا روحیه انقلابی ضد دوران رفاه و “طبقه مرفه بی درد” که هم از جانب چپ ها و هم مذهبی ها که بسیاری از عناصر لذت بخش زندگی روزمره مردم نادیده گرفته شد. اما درحقیقت این عناصر لذت بخش در زندگی خصوصی مردم هنوز وجود داشتند و خارج از خانه ها روی آن خط کشیده شده بود. مانند “پنهان کردن عشق در پستوی خانه”. نتیجه اینکه در دهه شصت بیش از هر زمان دیگری دو فرهنگ حضور داشت: فرهنگ بیرون از خانه و فرهنگ درون خانه؛ یک فرهنگ مخفی و یک فرهنگ آشکار. یا به قول باختین در مورد هر جامعه ای، درواقع فرهنگ رسمی و مجاز در برابر فرهنگ مخفی و غیررسمی، وجود داشته و ناخودآگاه اجتماعی، تجربه سبک زندگی نسل قبل را به نسل بعدی منتقل کرد. به نظر من آن چیزی که در دهه شصت وجود داشت و برای مردم می تواند نوستالژیک باشد، تجربه وحدت و همراهی و یکدلی سال های اول بعد از انقلاب است که به صورت نیابتی به نسل دهه شصت هم منتقل شد  ولی شاید اکنون رنگ باخته، این سال های اخیر همه باید مراقب باشند که دیگری سر آن ها کلاه نگذارد. به مال و جانشان تجاوزی نشود.  از آن همدلی و همیاری و دوستی چندان خبری نیست. یک گروهی مشغول گردآوری مال هستند از هر راهی و الگو شده اند اتفاقا برای بخشی از نسل جوان که می خواهد یک شبه بار خود را ببندد و اخلاق آن دوران همدلی و وطن دوستی و خدمت به دیگران نه تنها دمده و منسوخ بلکه برای برخی نشان ساده لوحی و حماقت نسل های گذشته تلقی می شود. و البته این را هم نباید از نظر دور داشت که دهه شصت دهه حضور نسلی از سیاسیون در عرصه سیاست ایران است که بعدا اصلاح طلب نامیده شدند و حالا چندسالی است که از صحنه سیاست غایب اند و شاید همین غیبت، نوستالژی ناخودآگاهی به دهه شصت را برای برخی موجب شده است.

اما در آنچه درباره نوستالژی های دهه شصت گفته و نوشته می شود اصلا صحبتی از سیاست و سیاسیون نیست؟

بله اما شاید در فرهنگ غیر رسمی گروه هائی وجود دارد. من یک سئوال دارم از آنچه که دیده و شنیده اید، نوستالژی سرودی که قبل از اخبار ساعت نه شب پخش می شد وجود دارد؟

خب نه! بیشتر نوستالژی حمید هامون است…

البته . داستان این است که گاهی فیلمی دیده شده و موسیقی ای نواخته شده که متفاوت از غلبه فضای رسمی بوده و امروز تبدیل به نوستالژی شده است.

به نظر می رسد که شما می خواهید بگویید آنچه که به عنوان نوستالژی دهه شصت می شناسیم بیشتر از اینکه خودآگاه باشد ناخودآگاه و یا متاثر از مد است؟

نوستالژی هایی از جنس نوستالژی دهه شصت، متاثر از جو فرهنگی ای است که در زمان هایی خاص ایجاد می شود و خود را به جامعه تحمیل می کند.جامعه گویی در زمانی خاص واجد نوعی آگاهی می شود که این آگاهی لزوما آگاهی به واقعیت نیست. گاهی هم این آگاهی ها اسطوره ای است. گویی تفکر و ریشه و باور همگان افسانه ای می شود. گاهی نیز آگاهی ایدئولوژیک است و همه افراد از دریچه ایدئولوژی به دنیای اطراف خود نظاره می کنند. مد هم یکی از این گونه آگاهی ها است.واقعیت این است که آنچه به عنوان نوستالژی دهه شصت در شبکه های اجتماعی خود را شناسانده، بین نسل قبل از خود بروزی نداشته و درواقع تبدیل به آگاهی اجتماعی نشده است.این نوستالژی یک خاطره جمعی مختص به یک نسل خاص است و قدرت تاثیرگذاری اجتماعی چندانی نداشته است.ببینید! قبول کنیم که این نسل کودکی خود را به یاد آورده و خاطرات کودکی اش را مرور می کند. داشتن نوستالژی کودکی هم اصلا عجیب نیست.به یاد کودکی و نوجوانی افتادن هم قرار نیست تبدیل به یک آگاهی جمعی تغییر دهنده شود. نوستالژی وقتی قدرت تغییر دهندگی پیدا می کند که دلتنگی تبدیل به یک آگاهی جمعی و اشتیاق بازگشت به یک دوره شود و آنگاه شاید بتواند قدرت تغییردهنده پیدا کند.

پس گویا نوستالژیا حسی است که به کمک تحمل زندگی امروز می‌آید و پله ای می شود برای تحمل امروز؟

نوستالژیا شوق و دلتنگی‌ای است برای زمانهایی که فرد احساس امنیت و گرمی خانه و کاشانه ای را تجربه کرده و برایش ارزش داشته. احساس شیرینی دوران کودکی و بازی و بی غمی و دوران بی مسئولیتی است که باری بر دوش آدمی نیست.

 اما برای ما ایرانی ها نوستالژی رویه دیگری هم دارد. در فرهنگ صوفیانه  ما و شعر ما، دوری از اصل، بریده شدن از نیستان، همراه با شوق بازگشت به اصل غلبه دارد. مولوی، مثنوی را در غم غربت و  شوق بازگشت به اصل سروده است. در اشعار حافظ شوق بازگشت به اصل غلبه دارد و احساس غریبی در این جهان خاکی. اگرچه نوستالژیا ریشه یونانی دارد و مفهومی هومری است اما درد غربت از اصلی ترین مفاهیم  فرهنگ صوفیانه ما است که برغالب گفتار و نوشتار و رفتار ما سلطه داشته و دارد. انسان این جائی که با تفکر صوفیانه زندگی کرده و در این جهان خود را بیگانه دیده و این زندگی خاکی را برای خود غریب و بی بها دانسته، و همواره  درد غربت داشته و زندگی در این جهان و با کالبد خاکی برایش زندان و قفس بوده، بنابر این در دل شوق مرگ می پرورانده و رهاشدگی را در مرگ می جسته. پس می توان گفت که درد غربت، از خود بیگانگی، سودای یار و دیار، شوق باز گشت  ، مفهومی کاملا آشنا و از جنس فرهنگ غالب ما بوده است چه در شکل رسمی و مجاز و چه در فرهنگ غیر رسمی و پنهانی!  تجربه ای که شاید هزاران سال باشد که به آن خو کرده ایم و با آن زندگی می کنیم. و شاید هنوز هم در عصر مدرنیته، این جهان بینی است که در جامعه ما نقش تعیین کننده دارد و ما را از “مدرنیته” بر حذر می دارد. اما مفهوم نوستالژیا در فرهنگ ما همچون نوستالژیای هومری نیست که زمینی و عینی باشد؛ مانند دلتنگی برای زن و فرزند و خانه و کاشانه. نوستالژیای فرهنگی ما بیشتر آسمانی و عرفانی است. شاید نوستالژیای نسل های تازه، به فرهنگ دیگری پیوند خورده باشد. شاید به فرهنگ “دهکده جهانی”.

ولی اگر واقا نوستالژیای دهه 60 این گونه گسترده و عمیق باشد که اشاره می کنید مرا می ترساند. چون همانطور که گفتم مهمترین و اثر گذار ترین رویداد دهه 60  جنگ بود و اگر حتی نسلی برای جنگ دلتنگی کند باید نگران شد.

گفتگوی مریم شبانی با دکتر محمد صنعتی درباره نوستالژی  دهه 60 – مجله اندیشه پویا شماره 4 سال 91

3 نظر

  1. دکتر صنعتی گرامی!
    درود

    نوشته ها و گفته های شما را در مجلات مختلف خوانده بودم و بسیار آموخته بودم. حالا که اینجا مجموعه ای بسیار از آنها را در اختیار دارم، بسیار خوشحالم.
    سپاسگزارم از شما برای آنچه به کوشش بسیار دانسته اید و آن را به روانی انتقال می دهید.
    پایدار باشید

  2. با سلام و عرض خسته نباشید
    مطلب بسیار جالب و اموزنده بود
    لطفا جهت تصحیح غلط های نگارشی أقدام بفرمایید

  3. محمد رضا همتی ترابی

    جناب آقای دکتر صنعتی درود بر شما

    از اینکه سعی در آموزش همگانی تحلیل روانکاوانه دارید به شما دست میزاد میگم و تشکر میکنم که بالاخره کسانی پیدا می شوند که دلشون برای مردم میسوزه و این مطالب مفید که سالها ازمون دریغ شده بود به دلیل اینکه به مذاق کسانی خوش نیامده بود و برای همه مردم هم تصمیم می گرفتند و همه جوانب روان درمانی انسان رو به چوب برداشت کج و معوجی که در ذهن خود از نظریات فروید داشتند و البته شاید هم دقیقا همون مفاهیمی را که خودشون در حسرتش له له می زدند بوده، می راندند. امیدوارم بالاخره روزی برسه که کسی از تحلیل روانکاوانه به دست پزشک نترسه و همه بدونند که در مقام انسان همه ما پر از نقص و درد و رنج هستیم و باید به تجربیات جمعی بشر در حل مشکلات احترام بگذاریم و ازشون در کم کردن دردها و رنج ها استفاده کنیم.

    امیدوارم همیشه شاد و پر از انرژی باشید و به آگاهی دادن به ما ادامه بدید.

پاسخ بدهید

ایمیلتان منتشر نمیشوذفیلدهای الزامی علامت دار شده اند *

*

x

حتما ببینید

نامه ریاست انجمن بین‌المللی روان‌کاوی (IPA)

Dear Dr. Mohammad Sanati,I am writing in my capacity as President of the International Psychoanalytical ...